منکران پيامبر

چون شديم خاک و شويم نقص وجود

هر عمل کرديم بماندپاي بود

چون به نسياني تذکربايدت

تابه راه ايي شود سود عايدت 

بر پيمبر گفته اند کاهن و شاعر بسي 

نقش آزاديست به صبرت کن بسي 

مي کند گفتار حل هم مشکلت 

چون به علم اوشوي حل بود اندر دلت 

چونکه داري کفر آري هي مثل 

هي بگويي او بود مجنون وساحردر عمل 

اين بدين است نيستي مومن به ايماني رهي 

يا ذخاير دست توست يا خالقي دريک رهي 

يا زهيچ آيي پديد يا بسازي خود جديد 

يا که سازي آسمان يا به حلمت شد پديد 

ازچه نازي مکر خود يا به سطر آورده اي 

يا که غيبي نزدتوست دخترازاو تو پسر آورده اي

يا که داري نردبان بشنو از توي اون 

اين همه گفتار را کي بدي اندر شءون

يا بگويي قول اوست تو توان آور حديث 

يا که مزدي خواهدت سخت آيد اين حديث 

يا اله غير داري پاک باشدحق ازو  

يا که چون آيد عذاب گويي که ابرپربارزو 

اي پيمبرچون هدايت نيستند برخود گذار 

تا که بينند روزشان گردند هلاکي آشکار 

ني شود دفعي به نيرنگ ني کند ياري کسي 

زندگيشان در عذاب آنکه بي علمند بسي 

صبرکن برحکم رب هستي تو اندر ديد ما 

کن تو تسبيحي به حمد چون قيامي شدبپا 

پاره اي از شب هم ازدبر نجوم 

قدسيان هم آرزو دارد به تسبيح تموم